یه روز اومد و مثل همیشه که یه پیشنهاد هیجان انگیز داره، اینجارو معرفی کرد. یکم که گذشت فهمیدم همه چی دوباره با همون در گیری همیشگی شروع میشه . در گیریی که سال هاست داره مثل یه اره برقی همه چیو توی ذهنم میزنه.
اینکه بنویسم یا ننویسم؟
اینکه برگردم به سالهای دور زندگیم؟ زمانی که فکر می کردم توی سن امروزم برای خودم کسی میشم.
اینکه چرا واقعا باید به حجم اطلاعاتی که الان توی دنیا در حال چرخیدنه اضافه کنم؟ راستش همینه که داره مغزه منو میخوره. اطلاعات. اطلاعات اضافی. اطلاعات هجو و پوچ و بی ارزش که داره از سر و رومون بالا میره.
اینو هزار بار بیشتر شنیدی که دنیا، دنیای اطلاعاته. همه هم وقتی می خوان این جمله رو بگن چنان ژست فمیدگی میگیرن که مثلا یعنی آره ما هم فلان.باشه شما هم فلان دنیا هم دنیای اطلاعات ولی یکی نیست بگه به من، که چی؟؟؟
یکی نیست بگه آقا این حجم از اطلاعات قراره چه قفلی از قفلای زندگیامونو باز کنه ؟ اصلا آیا می بینیم که همه اطلاعت تولید شده خودش به قفلی روی همه ی قفلای دیگه زندگی زده؟
همین طور که دارید می بینیم بنده هم با فشردن این دکمه های کیبورد دارم به اطلاعات اضافی این دنیا باز اطلاعاتی و اضافه می کنم که اصلا نمی دونم به چه دردی میخوره، ولی از اونجایی که تا اینجا رو خوندید بذارید پس بگم که خیلی داریم دور میشیم از مسیر.
از کدوم مسیر دارم صحبت می کنم؟
از یه مسیری که در اون زندگی بهتری داریم.
بهتر یعنی چی؟
یعنی حالی راضی تر از این حالی که الان داریم. “بهتر” لزوما حال خوش نیست. اصلا ما برای حال خوش به اینجا نیامده ایم. “بهتر” رضایت بیشتره.
رضایت از چی؟
فقط از خودت و از هر چی که هست.
زیاد حرف نزنم بهتره. فقط می خوام این آخر، یه کلمه ایی بیارم که بارش روی شونه هام سنگینی میکنه.
تغییر.
تغییر چی؟
… زندگیو هرچی هستو…