یه آیه ای از قران یه بار بد جوری توی چشمام درخشد:
همانا انسان به ذات خود آگاه است ، ولی او موجودی است بهانه جو.
می دونی یعنی چی؟
یعنی همه چیو میدونی ، خوب و بد و میدونی ؟ راه کج و درست رِ هم می دونی. حتی در آزمون و خطا کردن ها هم می می دونی که کدوم غلط و درست چیه.
فی الواقع اگر آدم به ذات خود آگاه باشه دیگه جایی نمی ایسته که جاش نباشه. یا به عبارتی امروز بشر اینجا نبود و حالش بهتر بود. ولی خوب ایه میگه آدم خودش میدونه چشه ولی دنبال بهانه است.
نمی دونم در مورد ذات خود شکست جویی بشر چیزی شنیدید یا نه . منم نشنیدم ولی از نزدیک دیدمش. و حتی لمسش کردم. اگر فرض کنیم من یک بشر هستم که به صورت متناوب در سیکل خود شکست جویی می افتم پس می تونم بگم بشرهای دیگری هم هستن که در این سیکل می افتن . اما بحثم این نیست.
بد ماجرا اونجاست که آیه داره میگه تو میدونی چته ولی دنبال بهانه ایی. یعنی تو یا بهتره بگم من توی سیکل شکست جویی نمی افتم ، بلکه خودمو می اندازم.
خوب فرض می کنیم تا اینجای داستان رو پذیرفتیم . حالا بیایم و این بحث شروع کنیم که من یا تو یا هر گونه ی دیگری از بشر مگر کاری می کند که در آن نفعی نداشته باشد، یا مگر عقلانی است که بشر به سمتی حرکت کند که در آن ضرر و خسران هست؟
ولی من خود به چشم خویشتن بار ها و بارها خودم رو در لحظاتی دیدم که دارم به خودم آسیب میزنم و همه چیز و دارم با دست خودم خراب می کنم و طبق آیه، می میدونم که دارم چکار می کنم ، یعنی من می دونم که دارم به خودم آسیب میرسونم، ولی باز این کارو مکنم و دنبال بهانه ام. پس من یا هر گونه ی دیگری از بشر که در این سیکل خودشو می اندازه ،دیوانه است و از عقل سالم برخوردار نیست؟، یا نه این که خودش رِ در این سیکل می اندازه براش منافعی هم داره ؟
یعنی الان سوال جدید اینه . منافع من در شکستی که خودم خودمو در اون گیر انداختم چیه؟ و منفعت چقدر برام مهمه که حاضرم تا این حد فلاکت و بد بختی و تحمل کنم ولی با اون منفعته حال کنم؟ اصلا اگرم دارم با یه منفعتی به این بزرگی حال می کنم، دارم با همین فلاکته هم حال می کنم؟؟؟
واقعا توی این فلاکت بودن منفعتی داره که ازش بیرون نمیرم؟؟؟